Blog | Profile | Archive | Email | Design by | Name Of Posts


دلتنگی

 


دلم آئینه ی درداست نمیدانی تو

 

کلبه ام ساکت و سرد است نمیدانی تو

 

بی تو سبزترین خاطره ها میمانند

 

فصلهایم همه زرد است نمیدانی تو

 

زیر سالی است که در دشت جنون چون مجنون

 

دل من مثل گرداب است نمی دانی تو

 

عاشقم کردی رفتی وکنون با دل من

 

غم عشق تو چه کرده است نمیدانی تو

 

باز تکرار کنم آغازین را

دلم آئینه ی درداست نمیدانی تو

 

+نوشته شده در پنج شنبه 26 خرداد 1390برچسب:,ساعت19:0توسط فاطمه | |

کاش اينجا بودي/کاش در باغچه سبز دلم مي ماندي/کاش شعر غم من را/ز افق هاي غريب نگهم مي خواندي/کاش اينجا بودي/کاش گلهاي فراق تو گهي مي پژمرد/کاش گنجشک دلت/در غم من مي آزرد/و جدايي مي مرد/

ماهي به آب گفت : تو نميتوني اشكاي منو ببيني , چون من توي آبم... آب جواب داد اما من ميتونم اشكاي تو رو احساس كنم چون تو توي قلب مني

-+-+-+-+-+-+-+-+-+-

در سكوت مي توان نگاه را معنا كرد و آن را با عشق به دل پيوند زد مي توان بهار را به ديدار برگهاي خزان زده برد و براي رازقي هاي اميد از عطر دوست داشتن گفت مي خواهم سكوت كنم و تنها به حرف نگاهت گوش كنم

-+-+-+-+-+-+-+-+-+-

هيچ وقت نذار هر رهگذري که رد ميشه رو دلت يادگاري بنويسه چون بعدا پاک کردنش خيلي سخته

-+-+-+-+-+-+-+-+-+-

يکديگر را دوست بداريد و چنانچه به اين کار قادر باشيد پس همه کارها ي ديگرخود به خود روبه راه خواهند شد

-+-+-+-+-+-+-+-+-+-

دوست داشتن کساني که دوستمان مي‌دارند کار بزرگي نيست، مهم آن است آنهايي را که ما را دوست ندارند، دوست بداريم

-+-+-+-+-+-+-+-+-+-

اي غنچه ي خندان چرا خون در دل ما مي كني ؟

خاري به خود مي بندي و ما را ز سر وا مي كني

شهريار

-+-+-+-+-+-+-+-+-+-

کاش اينجا بودي

کاش در باغچه سبز دلم مي ماندي

کاش شعر غم من را

ز افق هاي غريب نگهم مي خواندي

کاش اينجا بودي

کاش گلهاي فراق تو گهي مي پژمرد

کاش گنجشک دلت

در غم من مي آزرد

و جدايي مي مرد

کاش اينجا بودي

کاش اينجا بودي

-+-+-+-+-+-+-+-+-+-

هميشه دوست داشتم ابر باشم.چون ابر انقدر شهامت داره که هر وقت دلش ميگيره جلوي همه گريه کنه

-+-+-+-+-+-+-+-+-+-

اگر مي دانستي که چقدر دوستت دارم هيچ گاه براي آمدنت باران را بهانه نميکردي رنگين کمانم

-+-+-+-+-+-+-+-+-+-

هر جا بگذرد تابوت من غوغا به پا خيزد که گويند : چه سنگين مي رود تابوت اين مرده از بس آرزو دارد

-+-+-+-+-+-+-+-+-+-

از کبوترپرسيدم : زندگي چيست؟ پرهايش را تکان داد و جواب نداد ازدريا پرسيدم:زندگي چيست؟ خروشيد و جوابم را نداد ازآفتاب پرسيدم:زندگي چيست؟ غروب کرد وجوابم را نداد ازانسان پرسيدم:زندگي چيست؟ گفت: زندگي خون دل خوردن است اولش عشق وبعد مردن است.

-+-+-+-+-+-+-+-+-+-

نيامد ز سوي تو هم خبري نداري تو بر حال من نظـري شکايت برم از تو پيش خدا تو را خاطر افتاده با دگـري

-+-+-+-+-+-+-+-+-+-

مهرباني را در نگاه منتظر کودکي ديدم که آبنباتش را به دريا انداخت تا اب شيرين شود

-+-+-+-+-+-+-+-+-+-

ما چون ز دري پاي کشيديم ،کشيديم اميد ز هر کس که بريديم ، بريديم دل نيست کبوتر که چو برخاست نشيند از گوشه ي بامي که پريديم ، پريديم رم دادن صيدِ خود از آغاز غلط بود حالا که رماندي و رميديم ، رميديم صد باغ بهارست و صلاي گل و گلشن گر ميوه ي يک باغ نچيديم ، نچيديم وحشي ! سبب دوري و اين قسم سخن ها آن نيست که ما هم نشنيديم ، شنيديم

هميشه يه کسايي بودن که بهم ميگفتن چرا تو عشق نداري؟هميشه بودن کسايي که بهم بگن عشق يعني زندگي... ميگفتن اگه عاشق نشي يعني زندگي نکردي... ولي بهم نگفتن اگه اسير يکي بشي دلت ميسوزه...بهم نگفتن اگه با چشاش نگات کنه انگار تموم جونتو به آتيش ميکشن...بهم نگفتن اگه تموم روز ببينيش بازم دلتنگش ميشي...بهم نگفتن ممکنه يه روز بذاره بره...بهم نگفتن... نگفتن که تو پشت سرش اشک ميريزي ولي اون بي اعتنا ميره...نگفتن تو ديوونش ميشي ولي اون بي خيالت ميشه

 

+نوشته شده در جمعه 20 خرداد 1390برچسب:,ساعت13:46توسط فاطمه | |

فراموش کردن کسی که دوستش داری

مثل به خاطر آوردن کسی هست

که هرگز نمیشناسیش

----

از شکستن دو چیز بترس

دلی که عاشقانه دوستت داره

و دلی که صادقانه به یادته

+نوشته شده در جمعه 20 خرداد 1390برچسب:,ساعت13:43توسط فاطمه | |

دل من یه روز به دریا زد و رفت
پشت پا به رسم دنیا زد و رفت
زنده ها خیلی براش كهنه بودن
خودشو تو مرده ها جا زد و رفت
هوای تازه دلش میخواست ولی
آخرش توی غبارا زد و رفت
دنبال كلید خوشبختی می گشت
خودشم قفلی رو قفلا زد و رفت

+نوشته شده در پنج شنبه 19 خرداد 1390برچسب:,ساعت10:11توسط فاطمه | |

می تراود مهتاب / مي درخشد شب تاب / نيست يک دم شکند خواب به چشم کس وليک / غم اين خفته ي چند / خواب در چشم ترم مي شکند / نگران با من استاده سحر / صبح مي خواهد از من / کز مبارک دم او آورم اين قوم به جان باخته را بلكه خبر /


 درجگر خاري ليكن/ از ره اين سفرم مي شکند/ نازک آراي تن ساق گلي/ که به جانش کشتم/ و به جان دادمش آب/ اي دريغا به برم مي شکند/ دست ها مي سايم/ تا دري بگشايم/ بر عبث مي پايم/ که به در کس آيد/ در و ديوار به هم ريخته شان/ بر سرم مي شکند




مي تراود مهتاب/ مي درخشد شب تاب/ مانده پاي آبله از راه دراز/ بر دم دهکده مردي تنها/ کوله بارش بر دوش/ دست او بر در، مي گويد با خود/ غم اين خفته چند/ خواب در چشم ترم مي شکند


 

+نوشته شده در چهار شنبه 18 خرداد 1390برچسب:,ساعت11:2توسط فاطمه | |