Blog | Profile | Archive | Email | Design by | Name Of Posts


دلتنگی

نوشته ها بهانه است

فقط مينويسم كه يادآوري كنم

  بيادتم..

  باورش با تو..

+نوشته شده در یک شنبه 5 خرداد 1392برچسب:,ساعت17:57توسط فاطمه | |

از بیان احساسات پاکم هراسی ندارم
 
می نویسم هر آنچه را که در قلبم بارور شده است 

نام تو را که تکرار می کنم قلبم به یکباره می لرزد

تو نمی دانی که چقدر دوستت دارم

اما برایت می گویم تا بدانی
 
به وسعت آسمان آبی قلبت 

و به آرامی موجهای دریای نگاهت 

چرا که عشق تو سرلوحه قلبم است

و وجودت آرامش بخش روح و جانم

می دانی چه چیزی آرزوی دلم است ؟!

اینکه تمام وجودت تا همیشه از آن من گردد

و تمام هستی تا ابد فدای بودنمان با هم شود
 
عشقم دوستت دارم تا به ابد

+نوشته شده در چهار شنبه 21 فروردين 1392برچسب:,ساعت22:13توسط فاطمه | |

+نوشته شده در شنبه 5 اسفند 1391برچسب:,ساعت15:12توسط فاطمه | |

 میگذرد لحظه ها ، لحظه های بی تو بودن ، ثانیه هایی که خیلی کند میگذرد !


دلم میخواهد لحظه ها و ثانیه ها تند تر از همیشه سپری شوند و
 
لحظه ای که روزها آرزوی آن را داشتم فرا رسد...
 
 
لحظه دیدار ، یک لحظه رویایی و فراموش نشدنی...
 
نفسی تازه ، دلی عاشقتر از همیشه و آرزویی که به حقیقت پیوسته است...
 
میشمارم تک تک ثانیه ها را ، مینشینم به انتظار طلوعی دیگر
 
و حسرت روزهای لبخند و شادی را میکشم ! 
 
به امید دیدن تو ، به امید رسیدن به تو و به امید بودن تو در کنارم زنده ام ...
 
با رفتنت مطمئن باش که من نیز خواهم رفت !
 
تو به سوی خوشبختی ، من به سوی دنیایی دیگر !
 
میگذرد لحظه های عاشقی ، لحظه هایی که با دوری همراه هست و با فاصله هم صداست !
 
 
سردتر از همیشه ، روزهایی بی عاطفه تر از گذشته!
 
کاش خزان بی عاطفه دلم به پایان رسد..
 
و بار دیگر خورشید طلوعی دوباره در آسمان ابری و دلگرفته دلم داشته باشد....
 
به انتظار خورشید و به انتظار لحظه دیدارت خواهم نشست ای بهترینم!

+نوشته شده در جمعه 4 اسفند 1391برچسب:,ساعت22:30توسط فاطمه | |

 

کاش می دانستی، من سکوتم حرف است،

 

 

حرف هایم حرف است،

خنده هایم، خنده هایم حرف است.

کاش می دانستی،

می توانم همه را پیش تو تفسیر کنم.

کاش می دانستی، کاش می فهمیدی،

کاش و صد کاش نمی ترسیدی که مبادا دل من پیش دلت گیر کند،

یا نگاهم تلی از عشق به دستان تو زنجیر کند.

من کمی زودتر از خیلی دیر،

مثل نور از شب چشم تو سفر خواهم کرد.

تو نترس، سایه ها بوی مرا سوی مشام تو نخواهند آورد.

کاش می دانستی،

چه غریبانه به دنبال دلم خواهی گشت،

در زمانی که برای غربتت سینه دلسوزی نیست.

تازه خواهی فهمید، مثل من عاشق مغرور شب افروزی نیست.

 

+نوشته شده در پنج شنبه 3 اسفند 1391برچسب:,ساعت12:37توسط فاطمه | |

 گفتمش : دل می خری ؟


برسید چند؟


گفتمش : دل مال تو، تنها بخند !


خنده کرد و دل زدستانم ربود


تا به خود باز آمدم او رفته بود


دل ز دستش روی خاک افتاده بود


جای بایش روی دل جا مانده بود

+نوشته شده در چهار شنبه 2 اسفند 1391برچسب:,ساعت12:39توسط فاطمه | |

شب آرامی بود
می روم در ایوان، تا بپرسم از خود
زندگی یعنی چه؟
مادرم سینی چایی در دست
گل لبخندی چید، هدیه اش داد به من
خواهرم تکه نانی آورد، آمد آنجا
لب پاشویه نشست
پدرم دفتر شعری آورد، تکیه بر پشتی داد
شعر زیبایی خواند، و مرا برد، به آرامش زیبای یقین
:با خودم می گفتم
زندگی، راز بزرگیست که در ما جاریست
زندگی فاصله ی آمدن و رفتن ماست
رودِ دنیا جاریست
زندگی، آبتنی کردن در این رود است
وقت رفتن به همان عریانی؛ که به هنگام ورود آمده ایم
دست ما در کف این رود به دنبال چه می گردد؟
هیچ!
زندگی، وزن نگاهیست که در خاطره ها می ماند
شاید این حسرت بیهوده که بر دل داری
شعله گرمی امید تو را، خواهد کشت
زندگی در همین اکنون است
زندگی شوق رسیدن به همان
فرداییست، که نخواهد آمد

تو نه در دیروزی، و نه در فردایی
ظرف امروز، پر از بودن توست
شاید این خنده که امروز، دریغش کردی
آخرین فرصت همراهی با، امید است
زندگی یاد غریبی است که در سینه خاک
به جا می ماند

زندگی ، سبزترین آیه ، در اندیشه برگ
زندگی، خاطر دریایی یک قطره، در آرامش رود
زندگی، حس شکوفایی یک مزرعه، در باور بذر
زندگی، باور دریاست در اندیشه ماهی، در تنگ
زندگی، ترجمه روشن خاک است، در آیینه عشق
زندگی فهم نفهمیدن هاست
زندگی، پنجره ای باز، به دنیای وجود
تا که این پنجره باز است، جهانی با ماست
آسمان، نور، خدا، عشق، سعادت با ماست
فرصت بازی این پنجره را دریابیم
در نبندیم به نور، در نبندیم به آرامش پر مهر نسیم
پرده از ساحت دل برگیریم
رو به این پنجره، با شوق، سلامی بکنیم
زندگی، رسم پذیرایی از تقدیر است
وزن خوشبختی من، وزن رضایتمندی ست
زندگی، شاید شعر پدرم بود که خواند
چای مادر، که مرا گرم نمود
نان خواهر، که به ماهی ها داد
زندگی شاید آن لبخندی ست، که دریغش کردیم
زندگی زمزمه پاک حیات ست، میان دو سکوت
زندگی ، خاطره آمدن و رفتن ماست
لحظه آمدن و رفتن ما، تنهایی ست
من دلم می خواهد
قدر این خاطره را دریابیم

+نوشته شده در سه شنبه 1 اسفند 1391برچسب:,ساعت10:52توسط فاطمه | |


 

 تو را به جاي همه کساني که نشناخته ام دوست می دارم

 

 

تو را به خاطر عطر نان گرم

 

براي برفي که اب مي شود دوست مي دارم

 

تو را براي دوست داشتن دوست مي دارم

 

 

 

تو را به جاي همه کساني که دوست نداشته ام دوست مي دارم

 

تو را به خاطر دوست داشتن دوست مي دارم

 

 

 

براي اشکي که خشک شد و هيچ وقت نريخت

 

لبخندي که محو شد و هيچ گاه نشکفت

 

دوست مي دارم ...

 

 

 

تو را به خاطر خاطره ها دوست مي دارم

 

براي پشت کردن به ارزوهاي محال

 

به خاطر نابودي توهم و خيال دوست مي دارم

 

تو را براي دوست داشتن دوست مي دارم

 

 

 

تو را به خاطر بوي لاله هاي وحشي

 

به خاطر گونه ي زرين افتاب گردان

 

براي بنفشيه بنفشه ها دوست مي دارم

 

تو را به خاطر دوست داشتن دوست مي دارم

 

 

 

تو را به جاي همه کساني که نديده ام دوست مي دارم

 

تورا براي لبخند تلخ لحظه ها

 

پرواز شيرين خا طره ها دوست مي دارم

 

تورا به اندازه ي همه ي کساني که نخواهم ديد

 

دوست مي دارم ...

 

 

 

اندازه قطرات باران ، اندازه ي ستاره هاي اسمان دوست مي دارم

 

تو را به اندازه خودت ، اندازه ان قلب پاکت دوست مي دارم

 

تو را براي دوست داشتن دوست مي دارم

 

تو را به جاي همه ي کساني که نمي شناخته ام ...دوست مي دارم

 

تو را به جاي همه ي روزگاراني که نمي زيسته ام ...دوست مي دارم

 

براي خاطر عطر نان گرم

 

و برفي که آب مي شود

 

و براي نخستين گناه

 

تو را به خاطر دوست داشتن...دوست مي دارم

 

 

 

تو را به جاي تمام کساني که دوست نمي دارم

دوست مي دارم ...

+نوشته شده در دو شنبه 30 بهمن 1391برچسب:,ساعت15:28توسط فاطمه | |

ای سفر کرده دلم تنگه برات 

نغمه پردازه هزار چنگه برات 

وقتی بر تار دلم چنگ میزنی 

 دل من سازه پر آهنگه برات 

ای سفر کرده من امشب کجا هستم ، توکجا 

 من کجا تنها به یاده تو نشستم ، تو کجا

من از این فاصله ها شوق به خواب دیدن تو 

 چشمای خستمـُ هر شب کجا بستم ، تو کجا ... 

آخه دل گله داره 

           بخـــاطرت غصه داره 

                             چه دعاها واسه تو 

                                               یار سفـــــــــر کرده داره ........

قلب من بی تو صدایی نداره 

زندگیم شور و صفایی نداره 

تو که نیستی توی این شهر قشنگ 

                   دل من میل به جایی نداره ........

+نوشته شده در دو شنبه 30 بهمن 1391برچسب:,ساعت14:55توسط فاطمه | |

شیشه ای می شکند...
یک نفر می پرسد...
چرا شیشه شکست؟
مادر می گوید...
شاید این رفع بلاست.
یک نفر زمزمه کرد...
باد سرد وحشی
مثل یک کودک شیطان آمد.
شیشه ی پنجره را زود شکست.
کاش امشب که دلم
مثل آن شیشه ی مغرور شکست،
عابری خنده کنان می آمد...
تکه ای از آن را برمی داشت
مرهمی بر دل تنگم می شد...
اما امشب دیدم...
هیچ کس هیچ نگفت
غصه ام را نشنید...
از خودم می پرسم
آیا ارزش قلب من از شیشه ی پنجره هم کمتر است؟
دل من سخت شکست
اما،
هیچ کس هیچ نگفت و نپرسید چرا !!!!!!!!!!!!!!!!!!

+نوشته شده در سه شنبه 6 دی 1390برچسب:,ساعت17:10توسط فاطمه | |

در خرابات دلم


چيزي است مثل صداي نفسهاي تو

چيزي شبيه گونه هاي خيست که از من پنهانشان مي‌کني

چيزي به زلالي عشقمان

در دلم اندوهي است به وسعت کوير بي انتها و چيزي باز شبيه تو،

مثل تو،
 

عين تو

 موسيقي لحظه هايم به نت هايي نگاشته شده که کليد سل آن را تو نوشتي
 

و سه تارم تو را مي‌نوازند.

+نوشته شده در یک شنبه 27 آذر 1390برچسب:,ساعت17:38توسط فاطمه | |

میدونی ؟

دلتنگم دلتنگ یک نگاه تو

میدونی ؟

تمام نگاهم تو را می خواهد

من دلتنگ لحظه های خواستن توام و تو هیچ نمی گویی

هیچ نمی خواهی

و من وامانده ام

دلگیر و وابسته به یک نگاه تو

کاش مرا می خواستی

کاش بمن می گفتی تا بدانم عشقم هیچ نبوده

من آواره تو و نگاههای کشنده ات هستم

مرا به خود بخوان با آغوش باز تو را خواهم پرستید

تو را الهه خود خواهم کرد و به سوی تو نماز می خوانم

این عشق کشنده بعد از سالها همچنان پا برجاست

من عاشقانه

داد می زنم:

دوستت دارم

دیوانه وار دوستت دارم

شاید باد صدایم را به گوشت برساند

شاید

 

 

 

+نوشته شده در شنبه 21 آبان 1390برچسب:,ساعت17:25توسط فاطمه | |

در سکوت شب من ،
ناگهان حادثه ای...
ناگهان وسوسه ای تلخ گذشت...
من تو را کم داشتم
 

در سکوت شب من ،
آسمان حرفی زد...
و غزل شعری شد...

در سکوت شب من،
موج گیسوی تو آرام نداشت
برق چشمان تو پیغام نداشت...
چه سرابی دارم
که امیدم به نگاهت...
سالها یخ زده است...

+نوشته شده در شنبه 21 آبان 1390برچسب:,ساعت17:8توسط فاطمه | |

 


خسته ام، خسته ای تنها و غریب در دل شب که از تکرار شبهای بی لبخند، از تکرار ورقه های سپید تنهایی، که هر شب بی هیچ نوشته ای، بی هیچ نقش و نگاری ورق میخورند، دلگیرم

 

 

نمیدانم ستاره شمردنها تا به کی باید کار من باشد؟ نمیدانم به روی ایوان شب تنها نشستن ها تا به کی باید کار من باشد؟ نمیدانم به امید قاصدک شادی نشستن ها تا به کی باید همراه من باشد؟!!

 

چقدر در سکوت و خلوت و خاموشی باید دست و پا بزنم؟ چقدر در لابه لای شعله های آتش انتظار پر و بالم بسوزد و من ضبحه نزنم و خاموش بمانم!! چقدر به حوض خالی و یخ بسته حیاظ خیره بمانم و در انتظار ماهی قرمز باشم؟ چقدر به آسمان ابری و تیره خیره بمانم و در حسرت مهتاب و ستارگان باشم ؟  چقدر روز و شبها را بشمارم تا تو بیایی!!

 

 

+نوشته شده در جمعه 15 مهر 1390برچسب:,ساعت14:58توسط فاطمه | |

 


گرمي دست هايت چيست كه دستهايم آنها را ميطلبد ؟ در آينه چشمهايم بنگر چه ميبيني؟ آيا ميبيني كه تو را ميبيند؟ صداي طپش قلبم را ميشنوي كه فرياد ميزند دوستت دارم؟ دوست ندارم كه بگويم دوستت دارم. دوست دارم كه بداني دوستت دارم!

 

 

 

این بار تو بگو که

 


"دوستت دارم"

 


  نترس.....

 


من آسمان را گرفته ام که به زمین نیاید

 

+نوشته شده در دو شنبه 28 شهريور 1390برچسب:,ساعت12:47توسط فاطمه | |

 


دلم آئینه ی درداست نمیدانی تو

 

کلبه ام ساکت و سرد است نمیدانی تو

 

بی تو سبزترین خاطره ها میمانند

 

فصلهایم همه زرد است نمیدانی تو

 

زیر سالی است که در دشت جنون چون مجنون

 

دل من مثل گرداب است نمی دانی تو

 

عاشقم کردی رفتی وکنون با دل من

 

غم عشق تو چه کرده است نمیدانی تو

 

باز تکرار کنم آغازین را

دلم آئینه ی درداست نمیدانی تو

 

+نوشته شده در پنج شنبه 26 خرداد 1390برچسب:,ساعت19:0توسط فاطمه | |

کاش اينجا بودي/کاش در باغچه سبز دلم مي ماندي/کاش شعر غم من را/ز افق هاي غريب نگهم مي خواندي/کاش اينجا بودي/کاش گلهاي فراق تو گهي مي پژمرد/کاش گنجشک دلت/در غم من مي آزرد/و جدايي مي مرد/

ماهي به آب گفت : تو نميتوني اشكاي منو ببيني , چون من توي آبم... آب جواب داد اما من ميتونم اشكاي تو رو احساس كنم چون تو توي قلب مني

-+-+-+-+-+-+-+-+-+-

در سكوت مي توان نگاه را معنا كرد و آن را با عشق به دل پيوند زد مي توان بهار را به ديدار برگهاي خزان زده برد و براي رازقي هاي اميد از عطر دوست داشتن گفت مي خواهم سكوت كنم و تنها به حرف نگاهت گوش كنم

-+-+-+-+-+-+-+-+-+-

هيچ وقت نذار هر رهگذري که رد ميشه رو دلت يادگاري بنويسه چون بعدا پاک کردنش خيلي سخته

-+-+-+-+-+-+-+-+-+-

يکديگر را دوست بداريد و چنانچه به اين کار قادر باشيد پس همه کارها ي ديگرخود به خود روبه راه خواهند شد

-+-+-+-+-+-+-+-+-+-

دوست داشتن کساني که دوستمان مي‌دارند کار بزرگي نيست، مهم آن است آنهايي را که ما را دوست ندارند، دوست بداريم

-+-+-+-+-+-+-+-+-+-

اي غنچه ي خندان چرا خون در دل ما مي كني ؟

خاري به خود مي بندي و ما را ز سر وا مي كني

شهريار

-+-+-+-+-+-+-+-+-+-

کاش اينجا بودي

کاش در باغچه سبز دلم مي ماندي

کاش شعر غم من را

ز افق هاي غريب نگهم مي خواندي

کاش اينجا بودي

کاش گلهاي فراق تو گهي مي پژمرد

کاش گنجشک دلت

در غم من مي آزرد

و جدايي مي مرد

کاش اينجا بودي

کاش اينجا بودي

-+-+-+-+-+-+-+-+-+-

هميشه دوست داشتم ابر باشم.چون ابر انقدر شهامت داره که هر وقت دلش ميگيره جلوي همه گريه کنه

-+-+-+-+-+-+-+-+-+-

اگر مي دانستي که چقدر دوستت دارم هيچ گاه براي آمدنت باران را بهانه نميکردي رنگين کمانم

-+-+-+-+-+-+-+-+-+-

هر جا بگذرد تابوت من غوغا به پا خيزد که گويند : چه سنگين مي رود تابوت اين مرده از بس آرزو دارد

-+-+-+-+-+-+-+-+-+-

از کبوترپرسيدم : زندگي چيست؟ پرهايش را تکان داد و جواب نداد ازدريا پرسيدم:زندگي چيست؟ خروشيد و جوابم را نداد ازآفتاب پرسيدم:زندگي چيست؟ غروب کرد وجوابم را نداد ازانسان پرسيدم:زندگي چيست؟ گفت: زندگي خون دل خوردن است اولش عشق وبعد مردن است.

-+-+-+-+-+-+-+-+-+-

نيامد ز سوي تو هم خبري نداري تو بر حال من نظـري شکايت برم از تو پيش خدا تو را خاطر افتاده با دگـري

-+-+-+-+-+-+-+-+-+-

مهرباني را در نگاه منتظر کودکي ديدم که آبنباتش را به دريا انداخت تا اب شيرين شود

-+-+-+-+-+-+-+-+-+-

ما چون ز دري پاي کشيديم ،کشيديم اميد ز هر کس که بريديم ، بريديم دل نيست کبوتر که چو برخاست نشيند از گوشه ي بامي که پريديم ، پريديم رم دادن صيدِ خود از آغاز غلط بود حالا که رماندي و رميديم ، رميديم صد باغ بهارست و صلاي گل و گلشن گر ميوه ي يک باغ نچيديم ، نچيديم وحشي ! سبب دوري و اين قسم سخن ها آن نيست که ما هم نشنيديم ، شنيديم

هميشه يه کسايي بودن که بهم ميگفتن چرا تو عشق نداري؟هميشه بودن کسايي که بهم بگن عشق يعني زندگي... ميگفتن اگه عاشق نشي يعني زندگي نکردي... ولي بهم نگفتن اگه اسير يکي بشي دلت ميسوزه...بهم نگفتن اگه با چشاش نگات کنه انگار تموم جونتو به آتيش ميکشن...بهم نگفتن اگه تموم روز ببينيش بازم دلتنگش ميشي...بهم نگفتن ممکنه يه روز بذاره بره...بهم نگفتن... نگفتن که تو پشت سرش اشک ميريزي ولي اون بي اعتنا ميره...نگفتن تو ديوونش ميشي ولي اون بي خيالت ميشه

 

+نوشته شده در جمعه 20 خرداد 1390برچسب:,ساعت13:46توسط فاطمه | |

فراموش کردن کسی که دوستش داری

مثل به خاطر آوردن کسی هست

که هرگز نمیشناسیش

----

از شکستن دو چیز بترس

دلی که عاشقانه دوستت داره

و دلی که صادقانه به یادته

+نوشته شده در جمعه 20 خرداد 1390برچسب:,ساعت13:43توسط فاطمه | |

دل من یه روز به دریا زد و رفت
پشت پا به رسم دنیا زد و رفت
زنده ها خیلی براش كهنه بودن
خودشو تو مرده ها جا زد و رفت
هوای تازه دلش میخواست ولی
آخرش توی غبارا زد و رفت
دنبال كلید خوشبختی می گشت
خودشم قفلی رو قفلا زد و رفت

+نوشته شده در پنج شنبه 19 خرداد 1390برچسب:,ساعت10:11توسط فاطمه | |

می تراود مهتاب / مي درخشد شب تاب / نيست يک دم شکند خواب به چشم کس وليک / غم اين خفته ي چند / خواب در چشم ترم مي شکند / نگران با من استاده سحر / صبح مي خواهد از من / کز مبارک دم او آورم اين قوم به جان باخته را بلكه خبر /


 درجگر خاري ليكن/ از ره اين سفرم مي شکند/ نازک آراي تن ساق گلي/ که به جانش کشتم/ و به جان دادمش آب/ اي دريغا به برم مي شکند/ دست ها مي سايم/ تا دري بگشايم/ بر عبث مي پايم/ که به در کس آيد/ در و ديوار به هم ريخته شان/ بر سرم مي شکند




مي تراود مهتاب/ مي درخشد شب تاب/ مانده پاي آبله از راه دراز/ بر دم دهکده مردي تنها/ کوله بارش بر دوش/ دست او بر در، مي گويد با خود/ غم اين خفته چند/ خواب در چشم ترم مي شکند


 

+نوشته شده در چهار شنبه 18 خرداد 1390برچسب:,ساعت11:2توسط فاطمه | |

.
نگاهت کافیست تا دوباره در هوای آمدنت بمیرم
تو همیشه دعوتی ، راس ساعت دلتنگی !

+نوشته شده در پنج شنبه 22 ارديبهشت 1390برچسب:,ساعت10:53توسط فاطمه | |

حلالت میكنم اما هنوزم از تو دلگیرم
تو میخندی و من آروم تو دست گریه میمیرم
حلالت میكنم اما نباید از خودم رد شم
تو گم میشی و من اینجا
تو رو با گریه می بخشم
تقاصه آرزوهامو كجای قصه پس دادی
كه از اوج پریدن ها به خاك گریه افتادی
كجای قصه پرواز چراغ راه رو گم كردم
كه باید اینهمه تنها به سوی خونه برگردم
حلالت میكنم اما به دیروز تو زنجیرم
تو رو گم میكنم وقتی تو دست گریه میمیرم
حلالت میكنم اما نمیتونم كه برگردم
تمومه آرزوهامو تو دنیای تو گم كردم
 من از روزایی میترسم كه پشت مرز تقدیرن
از اینكه حتی رویاهام تو دستای تو میمیرن
حلالت میكنم اما هنوزم از تو دلگیرم...

+نوشته شده در دو شنبه 19 ارديبهشت 1390برچسب:,ساعت10:35توسط فاطمه | |

 

چقدر دوست داشتم یک نفر از من می پرسید:

چرا نگاه هایت آنقدر غمگین است؟

چرا لبخندهایت آنقدر تلخ و بیرنگ است؟

اما افسوس که هیچ کس نبود ...

همیشه من بودم و تنهایی پر از خاطره ...

آری با تو هستم ...!

با تویی که از کنارم گذشتی...

و حتی یک بار هم نپرسیدی،

چرا چشمهایم همیشه بارانی است...!!

 

+نوشته شده در دو شنبه 19 ارديبهشت 1390برچسب:,ساعت10:30توسط فاطمه | |

کاش یک روز دلم
با خودش یک دل یک رنگ شود
تا که اقرار کنم :
گاه گاهی دل من
دوست دارد که برای تو فقط تنگ شود
می زند شور دلم گاه برای تو فقط
دوست دارد نگرانت باشد
و برای گذر از هر خطر و حادثه ای
دیده بانت باشد
این دل و دغدغه من
تو ولی راه به دشواری دل من می بندی
بی خبر می گذری
و به دلتنگی من می خندی!!به او بگویید دوستش دارم
به صاحب چشمانی که آرامش قلب من است
به صاحب دستانی که گرمای وجود سرد من است
به صاحب قلبی که برای من است
به او بگویید نگاهش زندگی را به من آموخت
عشق را... محبت را... زیبایی را...

بگویید قلبم همیشه برای اوست

+نوشته شده در یک شنبه 18 ارديبهشت 1390برچسب:,ساعت11:12توسط فاطمه | |


 

 

زندگی چیست ؟

 

اگر خنده است چرا گریه میکنیم ؟

 

اگر گریه است چرا خنده میکنیم ؟

 

اگر مر گ است چرا زندگی می کنیم ؟

 

اگر زندگی است چرا می میریم ؟

 

اگر عشق است چرا به آن نمی رسیم ؟

 

اگر عشق نیست چرا عاشقیم ؟

دکتر علی شریعتی

 

+نوشته شده در یک شنبه 18 ارديبهشت 1390برچسب:,ساعت10:30توسط فاطمه | |

با عرض سلام

ممنون که به وبلاگ من امدید

امیدوارم بتونم وبلاگ خوبی ارایه بدم که دوست داشته باشید

لطفا نظر فراموش نشه

ممنون

+نوشته شده در یک شنبه 18 ارديبهشت 1398برچسب:,ساعت9:54توسط فاطمه | |

صفحه قبل 1 2 3 صفحه بعد